ناخوش آواز
شما هر جا که هستی برو توی یک مسجد و بصورت رندوم با چند نفر درباره ایمان و باور قلبیشان به خدا صحبت کن یا به نحوی سعی کن جای خدا را توی زندگی روزمره شان پیدا کنی ؛ در خواهی یافت خیلی از این جماعتی که صبح و ظهر و شب در صف نماز جماعت پَلاس اند ، اعتماد و نیازشان به خدا از مشرکان صدر اسلام هم کمتر و ناچیزتر است .
مشابه همین بیمایگی را در روشنفکران هم خواهی دید ؛ آنگاه که در عالمی فراتر از کلمات و انتزاعیات و مجادله ها ، واقعیات خود را به شکل بی رحمانه ای بروز میدهند بی آنکه ذرهای از اخلاق و فضیلت و آزادگی و هر آنچه شعارش میدهند ، رنگ گرفته باشد .
ده سال پیش که غوغای گوش خراش برجام آسمان سیاست ایران را آلوده کرده بود ، دانشجویی بودم تازه به دوران رسیده که سر پرشوری برای دعواهای سیاسی داشت . یکی از کارهایم این بود که از مناظره های پر هیجان آن روزها یادداشت برمیداشتم تا مبادا روزی ، جایی ، محفلی حرف از توافق بشود و "من" حرفی برای گفتن نداشته باشم ! :) . آنقدر هم در این کار مهارت پیدا کردم که یکبار در مسابقات مناظره در موضع کسی که عقایدش را قبول نداشتم نشستم و صاحب عنوان شدم 😁😂
زمین این بازی اما آنجا عوض شد که روزی برای صحبت در مورد موضوعی دعوت شدم که حرفی برایاش نداشتم . دو ساعت مانده به مراسم ، در حرم حضرت شاهچراغ گوشه ای نشستم و فارغ از همه دعواها و مناظراتی که پیش از این دنبالشان میکردم ، برای اولین بار فهم خودم از مسئله مورد بحث را تقریر کردم . بجای اینکه سخنگوی حرف ها و استدلالات دیگران باشم ، اینبار ترجیح دادم فهم خودم از مسئله را بنا کنم . این البته میراثی بود از روزگار حلقه مطالعاتی بچه های هیئت . جایی که ابتدا قرار بود فقط دور هم بنشینیم و و کتاب های شهید مطهری را بخوانیم ، اما یک بزرگتری ما را برد به سمت اینکه نباید یک خواننده صرف باشیم و لازم است مولف را نقد کنیم ولو اینکه او مجتهدی عارف باشد و ما دانشآموزانی چهارده پانزده ساله .
تعارف که ندارد ؛ من تازه بعد از ۲۰ سال جایی کارکرد عقل را یافته بودم که حرفی برای گفتن نداشتم ؛ که ترک عادت کردم و ناچار به سکوت شدم . انگار کن که تفاوت آدم ها را گاهی نه حرفهایشان ، که سکوتشان رقم میزند.
یک دوستی میگفت این روزها استوری هر کس را پیش از اینکه ببینی ، میتوانی حدس بزنی در مورد چه میخواهد حرف بزند . گویی که دیگر کسی حرفی از خودش ندارد . همه سخنگوی افکار آماده دیگران هستند . همه حرف ها تکراریست . خطبه های نماز جمعه همه شهر ها یکیست . روشنفکران هم دیگر تألیف نمیکنند، از دم ترجمه میکنند . آدمهای یک آبادی کوچک مرغ خیالشان در همان آسمانی میپرد که برج نشین های فرشته و زعفرانیه !
نمیخواهم درس اخلاق بدهم یا به سیاق روشنفکران همه را جز خودم به بی عقلی متهم کنم ، فقط تجربه شخصی ام میگوید خیلی از گزاره هایی که پیشفرض هایمان را تشکیل داده و یا عباراتی که لقلقه زبانمان است و محض محکم کاری و آرامش وجدان ، یک اتیکت عقلانی هم ضمیمه اش کرده ایم ، حتی اگر صحیح هم باشند ، بیش از آنکه حاصل کلنجار های عقلانی باشد ، زاده توهمات و آرزومندی ها و جوگیری هاست ؛ و اگر چنین نبود ، اینقدر بین حرف ها و عملهایمان دوری نبود و اینقدر بر تصمیمات و ارادههایمان سست عنصری و انفعال و ترس چیره نبود. تصورم اینست آدمیزاد حقیقت عقل را نخواهد چشید مگر با این آفات مذکور پنجه در پنجه شود و گویی نسخه پریمیوم عقل را جز از راه مبارزه با این آفات نمیتوان کسب کرد.
انگار که مقصد همه سیر و سلوک ها و بکننکن های اخلاقی چیزی جز صیانت از عقل نیست ... [عجیب بود ؛ نبود؟!]
+ یک جایی امام رضاجان💚 گفته اند عقل آدمی کامل نمیشود مگر اینکه از ده خصلت بهره مند باشد [کلیک کنید و بخوانید] . من اول بار که این حدیث را شنیدم تا مدت ها درگیر خودم بودم و درگیر اینکه اصلا این عقل چیست که با همه نشانه های خردمندی در این روزگار منافات دارد ...
پیشنهاد میکنم بخوانید و اگر به نتیجه ای رسیدید به اشتراک بگذارید.
بسیار عالی
روایت نابی بود.
درود بر شما
واقعا حقیقت عقل فراتر از اونی هست که ماها ادعا می کنیم.
و عقلانیت و عاقل بسیار شریفتر و ارزنده تر از اون چیزی که بر سر زبانها افتاده