نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

سلام خوش آمدید

+ شب همه چاره من است در برابر بیچارگی روز .
کلی حرف درون سینه دارم که آتشش شب ها شعله میکشد به جانم و دودش میرود به چشمانم  . اما چه غم ، وقتی بجای همه چیز هایی که ندارم تو را دارم ؟ به خلوت و سکوت و تاریکی شب پناه میبرم و به روشنایی ماه نگاه میکنم . گویی که به چشمانت ؛ چه شکوهی ، چه غروری ، چه طراوتی ، چه لطافتی  ، چه ملاحتی ، چه امنیتی ، چه آرامشی ، چه شیرین ، چه شور انگیز ، چه امیدآفرین ، چه روشنی بخش ، چه بی نظیر . عجب معرکه ایست در عمق نگاهت ...
همین .
بجز نگاه نداریم انتظار از تو .
دنیای من با تو جای زیباییست نور دیده
بیخود نبودکه محمود درویش میگفت : "اندکی از تو بسیاری از همه چیز است"
+ میبینی یک تکه ماه ، چگونه سیاهی شب را ، با آن همه وسعت و گستردگی اش ، به سخره گرفته  است ؟

 

  • ۳ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۱۶
  • سجاد ...

+ کشته شدن بیگناهان و آوارگی انسان ها از یمن و غزه تا اوکراین و دیگر نقاط دور و نزدیک ، بدست تکنولوژیک ترین و دموکراتیک ترین نظام های سیاسی غربی و شرقی در عصر پیشرفته ترین مکاتب فلسفی و حقوقی بشری ، اینطور در دل خطور میکند که جای شخصی یا چیزی در این دنیا خالیست ؛ یک جای کار بد جوری می‌لنگد . (+)

+ و چند کلامی هم بخوانیم از شاعر پارسی گوی ایرانی حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی :
"در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصودست به دست نیامده است، آخر معشوق را دلارام می‌گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانیست و چون پای‌های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پای‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند" | فیه ما فیه

+ این روزها و شب ها ، که پنجره های آسمان باز است و دلهای ما نزدیک تر ، دلآرامِ هستی را که مایه چشم روشنی مستضعفان جهان هست رو در دعاهای خودمون فراموش نکنیم  که فرج ایشان ، گشایش در امور مادی و معنوی خودمان هم هست .
+ برای دل خسته و مرده من هم اگر یادتان بود "امن یجیب" بخوانید ...
یا علی 🍃

  • ۱ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۳۰
  • سجاد ...

 + خواستم درباره بلاتکلیفی بنویسم ، فحش نامه از آب درآمد :) . ولی خب ،  از پیش بدانید ، مخاطب این حرف و همه حرف هایی که اینجا مینویسم فقط خودم‌ام . مینویسم یادگاری بماند برای خودِ سردرگمم .
+ بی ادبی‌ست . عذر میخواهم . آدم بلاتکلیف "خر" است ؛ خرِ بارکش ؛ بارکشِ غم و رنج های خودش و حمّالِ اموالِ وارثِ بعد از خودش .
راستش آدم قبل از هر چیز ، باید نظم زندگی اش را تعریف کند و کد های دستوری اش را از پیش بنویسد . قبل از اینکه احرام ببندد باید قدری بیاندیشد که قرار است گرد کدام کعبه  بچرخد ؟ که از قدیم گفته اند دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد .
 تصورم اینست یک زندگی ، برای اینکه به مرحله ای برسد که تازه بتوان آنرا روی ترازو گذاشت و داوری کرد ، و کم و کیفش را سنجید که درست بوده یا غلط ، به راه بوده  یا بیراه ، باید نظم خاص خودش را بشناسد . زندگی بی شباهت به موسیقی نیست . قبل از هر چیز باید ساز را کوک کرد که نت ها به قاعده نواخته شوند . همه ابعاد و شئونات زندگی آدمی ، همه به مثابه جزئی از یک سمفونی بزرگند . در عین استقلال ، اما در تعامل با یکدیگر  هم‌نوازی میکنند ؛ همه فراز و فرود ها بر اساس یک نظم از پیش تعیین شده است . بنظر میرسد اگر تعارف با خودم را کنار بگذارم ، همچنانکه با پریشان نوازی ، قطعه ای گوش‌نواز شکل نمیگیرد ، با "باری به هر جهت بردن" هم اساسا زندگی به جریان نمی افتد . دست و پازدن است ؛ دست وپا زدن‌های بی حاصل یک غریقِ شنا نابلد .
آدم بلاتکلیف لنگ در هواست ؛ عاری از هر گونه شخصیت یا همان بی شخصیتِ خودمان :) . موجودی‌ست ناموزون و از هم گسیخته که هر قسمت از وجود و افکارش به ساز یکی میرقصد . تقدیرش را امواج متلاطم و ناپایدار  سلایق دیگران رقم میزند . مقلدی ست  بس سخیف . آدم بلاتکلیف ، مجمع تناقضات است . زندگی اش بازاریست . ارزش هایش را به قیمت بخرند میفروشد .  محل کسبش جایی‌ست ، بین رومیِ روم و زنگیِ زنگ ، که راحت بتواند بغلتد آنجایی که دردسر نشود .  پیش از جنگ دنبال غنیمت است . آدم بلاتکلیف ول معطل است . حرکت نمیکند اما ثبات هم ندارد . غوطه ور است در پراکندگی های ذهنی بی پایانش . موجودی‌ست "غُرغُرو و هُرهُری" .
+ باید این سوال را گوشه ذهن قاب کرد و قبل از هر انتخابی و سرِ هر بزنگاهی ، از خود پرسید که "نظم من چیست و چگونه است ؟" سوالی به گستردگی هستی ؛ از پنهانی ترین وجوه آدمی تا اثر گذار ترین امور سیاسی و اجتماعی

+ سجاد خان ! خاک بر سر خرت اگر بشوی یک همچین چیز ناجوری.

+ بدیهیات : با بی نظمی داخلی نمیشود به مصاف نظم جهانی رفت 😉

+ هجدهم‌ رمضان ۱۴۴۳

 

  • ۳ نظر
  • ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۲۷
  • سجاد ...

+ تو ؟ ... آنکه همیشه در آستانه فروپاشی سر رسید ، تکه تکه های جانم در آغوش کشید و نگذاشت از هم پاشیده بمانم .
+ به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت | که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی 🍃

 

 

  • ۲ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۱۳
  • سجاد ...

آدمی را  ساخته اند برای حرکت و صیرورت ، و زندگی را بنا کرده اند بر تک تک لحظه ها و ثانیه ها . اراده است که انسان را به حرکت در میاورد و زندگی را در بستر ثانیه ها به جریان می اندازد . اراده را اگر از آدمی بگیرند توفیری با چهار پایان درنده خوی بیابان نشین ندارد . اراده است که به کنش های آدم معنا میبخشد . اراده اگر قوی باشد کوه را هم جابجا خواهد کرد . "عادت" اما آفتِ اراده است .
عادت ، سرکشی و جسارتِ اراده را عقیم میکند .
عادت ، بنای با شکوه خواستن را فرومیریزد .
عادت ، از انسان ، مرده متحرک میسازد .
عادت ، آدم را در بند میکند .
عادت ، شگفت انگیز ترین لحظات را ، تکراری میکند .
عادت ، آدمی را خسته میکند ؛ دچار بطالت و بیهودگی میکند . آهنگ زندگی را یکنواخت میکند . حتی نادر ابراهیمی یک جایی میگوید نماز هم اگر از روی عادت خوانده شد دیگر نماز نیست بلکه صرفا تکرار یک عادت است .
رمضان  را از جهاتی شاید بتوان ماه شورش نامید . شورش علیه گردونه باطل عادات .
نخوردن ، در روزگار خوردن؛
نخفتن ، در روزگار خفتن ؛
رفتن ، در روزگار ماندن ...
رمضان شاید تلاشی ست برای رهایی و رهیدن از این عادات و ابتلائات .

+ نکته کنکوری : هر چیزی که عادی شد و عادت شد ، لزوما به این معنی نیست که پسندیده هم شد 

+  بهانه ای اگرچه کوچک ، قدمی اگرچه کوتاه ، میتواند خرق عادت کند و معجزه رقم بزند .

+ خدا ما را از شر همه‌ی چیزهایی که می‌توانیم به آن عادت کنیم حفظ کند!

+ خدا ما را از شر همه‌ی حرفهایی که میزنیم و به آن عمل نمیکنیم هم حفظ کند! :))

  • ۱ نظر
  • ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۳۳
  • سجاد ...

+  یکساعت مانده به اذان مغرب که میشود ، عقربه های ساعت در اقدامی لجوجانه میروند روی اعصاب آدم . هر دور عقربه ثانیه شمار ، به اندازه یکساعت وقت تلف میکند . از یکسو ، انبوهی از خستگی و گرسنگی مرا زمینگیر کرده و از سوی دیگر ، سفره افطار چشمک میزند . اما باید صبر کرد تا وقتش سر رسد و موذن اذن دهد . خودت را آماده کرده ای همین که الف الله اکبر تمام نشده ، بی معطلی و  بی رحمانه همه سفره را به تنهایی ببلعی .
یک استکان چای ، دو سه عدد خرما و چهار پنج لقمه نان و پنیر ؛ و تمام . آن آتش شهوت خوردن و آشامیدن با همین چند لقمه ساده فروکش میکند .
+
 زیاد پیش می آید   با دل نگرانی به فرداهایم  فکر  کنم . مثلا ده سال بعد کجا هستم ؟ زیر کدام سقف زندگی میکنم ؟ بر سر کدام سفره نشسته ام ؟ چه میخورم ؟ چه میپوشم ؟ چه دارم و چه ندارم ؟ ؛ بی آنکه اصلا اندکی به روز هایی سپری شده  فکر کنم . افکارم اما بی پاسخ نمیماند . یکی نیست بگوید آقا سجاد ، اصلا در این روز ها و شب هایی که از سر گذراندی تا حالا شده یک روز بی جا و مکان بمانی ؟ تا حالا شده یک شب ، سر گرسنه بر بالین بگذاری ؟ 
 +
از پی این مکالمه درونی ، درمیابم شده ام عالم بی عمل . اینجا برای شما سجاده آب میکشم که آدمی  با چهار لقمه ساده نان و پنیر هم سیر میشود ، اما سلسله ی افکار درونم ، حریصانه دنبال فردا هاییست که نه در امدنش قطعیتی وجود دارد و نه در ماندنش . پی چیز هایی میدوم که در نهایت بی مصرف میمانند . مثل همین دست و پا زدن های دم افطار .
+
 هنوز که هنوز است یادم میرود بیست و پنج سال است بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود . یادم میرود خدای فردا همان خدای دیروز است . خدای داده ها همان خدای نداده هاست . همانقدر رفیق و کریم ...
"از نکات عبرت انگیز دنیا این است که انسان در حالیکه نزدیک است به آرزویش برسد، ناگهان اجلش فرا میرسد و امیدش را قطع میکند. نه به آرزو رسیده و نه آنچه مورد آرزوى اوست، باقى میماند! "| ابوتراب فرمود ...

  • ۲ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۳۰
  • سجاد ...

 میان "جمع کردن موضوع" با "حل مسئله " تفاوت بسیار است .

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۲۴
  • سجاد ...

آخرین باری که دیدمش این را گفت :
"خسته نشو از قدم برداشتن
خدا همیشه یه راهی میسازه
به من قول بده  که خسته نمیشی ؛ باشه ؟"

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۵۷
  • سجاد ...

دوستت دارم ؛ آنقدر که در لفظ و کلمه نمیگنجد ؛ اما
اما ... از پسِ دوست داشتنت بر نمی آیم
لطفا  بیا و بگو چه کنیم که کارمان به جهنمِ اما و اگر نرسد ؟!
دلم اندازه این چون و چرا ها جا ندارد . بی چون و چرا میخواهمت
سراغت را حتی از قطره های باران و آب های روان و ابرهای مهاجر هم گرفته ام
به گوش ات نرسانده اند ؟ نه ؟!

+ به فاصله بینمان بگو کوتاه بیاید...

  • ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۳۲
  • سجاد ...

باید یک اعترافی بکنم  : بنظرم "آدمِ امروز  ، ویترین است " . نه فقط خودش ، بلکه همه خصائص و فضائلی هم که قرار بود درونِ ناپیدایش را با آنها رشد دهد ، ویترین کرده است برای بیرونِ پیدایش . کافیست به کاربرد روزمره واژه های دهان پر کنی از قبیل دین و اخلاق و انسانیت و عقلانیت و ... در اطرافتان نگاهی بیاندازید تا این واقعیت عریان بیش از پیش آشکار شود .

دوستی از روزی برایم میگفت که  روی قفسه های چشم نواز کتابخانه ایرانمال دیده بود نوشته اند " به کتابها دست نزنید " و بی آنکه کسی اعتراض کند همه درحال عکس انداختن و سلفی گرفتن بودند ؛ گویی کتابخانه ، دیگر، نه جایی برای کتاب خواندن بلکه  صرفا نمایی است برای فیگور گرفتن .

آوینیِ شهید  ، روزی که ویترین خود را شکست و خویشتن جدید برگزید یک جمله از خود به یادگار گذاشت که دستکم برای امروزِ چون منی الهام بخش است : " تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود " .  

آقا مرتضی ، بر خلاف "امثال من" که معادله زیستن  را ساده و وارونه میفهمند، تعارف با خود را کنار گذاشت و مسئله را به درستی فهم کرد و آنرا از طرف درستش خواند . معادله را که وارونه بفهمی هرچه در رفتن بیشتر تلاش کنی از مقصد دور تر میمانی و این چیزی نیست که بتوانی آنرا تا ابد در تعلیق نگه داری . بالاخره یکجایی با خودت روبرو میشوی و میبینی بیراهه آمده ای . در روزگاری که توهم دانایی ، بیش از خود دانایی مشتری دارد  و نوادگان آدم  حتی رنج هایشان را به "آگاهی" نداشته شان گره میزنند و پز "رنج آگاهی " میدهند ،  شجاعت میخواهد علیه ویترین خود ساخته ات  طغیان کنی و  تقلبی بودنت را فریاد بزنی .

مدت هاست درونم شده است صحنه نزاعی نابرابر علیه خودم . نزاع بر سر اینکه نسبت من با آن جمله الهام بخش  چیست .  رفتار های دو گانه و پر ادای  دنیای اطرافم را که میبینم اولین سوالم اینست نکند من هم مبتلا باشم و ندانم!  

حکیمی میگفت :" از حسنات اعمالتان که خیال میکنید حسنه است توبه کنید ،تا چه رسد به معاصی ! "  میگفت :"شیطان در کمین نیات خیر است ؛ جایی به تله ات میاندازد که فکر میکنی از او دوری ."

نکند در خیر ترین انگیزه هایم قدمی باشد که به راه ناپاک ترین مقاصد برود ؟َ! نکند در پس پرده صادق ترین نیت هایم ، همان گوساله سامری باشد که ما را از آن بر حذر داشته اند ؟! نکند  این ادعاهای خوش آب و رنگ ، انتهایش سراب بی عملی باشد ؟! نکند چیزی جز ادابازی  و جو زدگی نباشد ؟! نکند عاقبت ، مصداق همان گندم نمایان جو فروش شوم ؟!

واقعا چه مقدار از کردار ها را میتوان از مهلکه ادا و تظاهر  نجات داد و سالم به مقصد رساند ؟

در برابر این هجوم جهل و خود ناشناسی به چه چیز باید تمسک جست ؟

من از این لحظه سرگردانی میترسم . از روزی که بی واسطه ی اداها و عادت هایم ، با خودم و ادعاهایم روبرو شوم . از روزی که در پاسخ به پرسش " من ربک " مثل الان حیرت زده  و لال بمانم ...

+ روز های آغازین ماه شعبان 1443

  • ۰ نظر
  • ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۴۴
  • سجاد ...

خداوندا
در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی
و ما تنهای تنهاییم
و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم
و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم ...
ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب