نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

سلام خوش آمدید

۲۳ مطلب با موضوع «درباره "خودم"» ثبت شده است

شما هر جا که هستی برو توی یک مسجد و بصورت رندوم با چند نفر درباره ایمان و باور قلبی‌شان به خدا صحبت کن یا به نحوی سعی کن جای خدا را توی زندگی روزمره شان پیدا کنی ؛ در خواهی یافت خیلی از این جماعتی که صبح و ظهر و شب در صف نماز جماعت پَلاس اند ، اعتماد و نیازشان به خدا از مشرکان صدر اسلام هم کمتر و ناچیزتر است . 

مشابه همین بی‌مایگی را در روشنفکران هم خواهی دید ؛ آنگاه که در عالمی فراتر از کلمات و انتزاعیات و مجادله ها ، واقعیات خود را به شکل بی رحمانه ای بروز می‌دهند بی آنکه ذره‌ای از اخلاق و فضیلت و آزادگی و هر آنچه شعارش می‌دهند ، رنگ گرفته باشد .

ده سال پیش که غوغای گوش خراش برجام آسمان سیاست ایران را آلوده کرده بود ، دانشجویی بودم تازه به دوران رسیده که سر پرشوری برای دعواهای سیاسی داشت . یکی از کارهایم این بود که از مناظره های پر هیجان آن روزها یادداشت برمی‌داشتم تا مبادا روزی ، جایی ، محفلی حرف از توافق بشود و "من" حرفی برای گفتن نداشته باشم ! :) . آنقدر هم در این کار مهارت پیدا کردم که یکبار در مسابقات مناظره در موضع کسی که عقایدش را قبول نداشتم نشستم و صاحب عنوان شدم 😁😂

زمین این بازی اما آنجا عوض شد که روزی برای صحبت در مورد موضوعی دعوت شدم که حرفی برای‌اش نداشتم . دو ساعت مانده به مراسم ، در حرم حضرت شاهچراغ گوشه ای نشستم و فارغ از همه دعواها و مناظراتی که پیش از این دنبالشان میکردم ، برای اولین بار فهم خودم از مسئله مورد بحث را تقریر کردم . بجای اینکه سخنگوی حرف ها و استدلالات دیگران باشم ، این‌بار ترجیح دادم فهم خودم از مسئله را بنا کنم . این البته میراثی بود از روزگار حلقه مطالعاتی بچه های هیئت . جایی که ابتدا قرار بود فقط دور هم بنشینیم و و کتاب های شهید مطهری را بخوانیم ، اما یک بزرگتری ما را برد به سمت اینکه نباید یک خواننده صرف باشیم و لازم است مولف را نقد کنیم ولو اینکه او مجتهدی عارف باشد و ما دانش‌آموزانی چهارده پانزده ساله .

تعارف که ندارد ؛ من تازه بعد از ۲۰ سال جایی کارکرد عقل را یافته بودم که حرفی برای گفتن نداشتم ؛ که ترک عادت کردم و ناچار به سکوت شدم . انگار کن که تفاوت آدم ها را گاهی نه حرف‌هایشان ، که سکوتشان رقم می‌زند. 

یک دوستی میگفت این روزها استوری هر کس را پیش از اینکه ببینی ، میتوانی حدس بزنی در مورد چه می‌خواهد حرف بزند . گویی که دیگر کسی حرفی از خودش ندارد . همه سخنگوی افکار آماده دیگران هستند . همه حرف ها تکراری‌ست . خطبه های نماز جمعه همه شهر ها یکیست . روشنفکران هم دیگر تألیف نمی‌کنند، از دم ترجمه می‌کنند . آدم‌های یک آبادی کوچک مرغ خیالشان در همان آسمانی میپرد که برج نشین های فرشته و زعفرانیه !

نمی‌خواهم درس اخلاق بدهم یا به سیاق روشنفکران همه را جز خودم به بی عقلی  متهم کنم ، فقط تجربه شخصی ام میگوید خیلی از گزاره هایی که پیش‌فرض هایمان را تشکیل داده و یا عباراتی که لقلقه زبانمان است و محض محکم کاری و آرامش وجدان ، یک اتیکت عقلانی هم ضمیمه اش کرده ایم ، حتی اگر صحیح هم باشند ، بیش از آنکه حاصل کلنجار های عقلانی باشد ، زاده توهمات و آرزومندی ها و جوگیری هاست ؛ و اگر چنین نبود ، اینقدر بین حرف ها و عمل‌هایمان دوری نبود و اینقدر بر تصمیمات و اراده‌هایمان سست عنصری و انفعال و ترس چیره نبود. تصورم اینست آدمیزاد حقیقت عقل را نخواهد چشید مگر با این آفات مذکور پنجه در پنجه شود و گویی نسخه پریمیوم عقل را جز از راه مبارزه با این آفات نمی‌توان کسب کرد.

انگار که مقصد همه سیر و سلوک ها و بکن‌نکن های اخلاقی چیزی جز صیانت از عقل نیست ... [عجیب بود ؛ نبود؟!]

+ یک جایی امام رضاجان💚 گفته اند عقل آدمی کامل نمی‌شود مگر اینکه از ده خصلت بهره مند باشد [کلیک کنید و بخوانید] . من اول بار که این حدیث را شنیدم تا مدت ها درگیر خودم بودم و درگیر اینکه اصلا این عقل چیست که با همه نشانه های خردمندی در این روزگار منافات دارد ... 

پیشنهاد میکنم بخوانید و اگر به نتیجه ای رسیدید به اشتراک بگذارید. 

  • ۷ نظر
  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۵:۴۷
  • سجاد ...

ما را که به هیچ میفروشند ، ای خواجه نمیخری غلامی؟!

  • ۲ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۳ ، ۱۴:۵۴
  • سجاد ...

...

« مردم از ترس خواری و ذلت ، به سوی خواری و ذلت شتابانند »

ابوتراب فرمود 🌱🍃 [+]

 

+ برخی جمله ها را نمیشود شرح و بسط داد . همینطور باید قاب کنی بگذاری در مسیر دیدگانت و در آیینه آن چند کلمه ، هی به خودت نگاه کنی . همین نگاه میشود شرح و بسط آن جمله ... 

  • سجاد ...

پیش کلام :: نمیدانم تا به حال برای شما هم پیش آمده است یا نه ؛ که یک جمله ای را جایی ببینی یا بخوانی یا بشنوی و در بی‌توجه ترین حالت ممکن از آن عبور کنی ؛ گویی که هیچ ندیده ای و نخوانده ای و نشنیده ای ؛ و کمتر از آنی ، آنرا در ناکجا آبادی در کوچه پس کوچه های شلوغ ذهنت گم میکنی . مثل یک جمله در بین ده ها کتابی که سالها پیش خوانده ای. یا نیم بیت دست و پا شکسته‌ای، پشت گلگیر یک کامیون خسته . یک نوشته وسط اسکرول اکسپلور اینستاگرام . نقل قولی از یک دوست . یا مثلاً یک آیه از قرآن که حین خواندن نه معنی اش را می‌دانستی و نه مفهوم و شأن نزولش را .

و بعدها در یک نقطه از فراز و فرود های زندگی که فکرت به هیچ چیز و هیچ جا قد نمی‌دهد و دستت بیش از هر زمان دیگری از دانسته هایی که برایش وقت گذاشتی و تجربه هایی که عمرت را خرجش کرده ای کوتاه است ، همان یک جمله ای که در غافل ترین حالت ممکن از پیش چشمانت گذشت و مثل نسیمی به گوشت خورد و رد شد ، یکهو از آن ناکجا آبادی که درآن گم شده بود ، خودش را در بهترین زمان و درست ترین مکان ممکن فرود می‌آورد و می‌نشیند زیر لبت و ناگاه به خودت می‌آیی که داری همان را زمزمه میکنی . و خوب که ریز بینانه به آن زمزمه ها توجه می‌کنی میبینی چه ارتباط عجیبی دارد با حال و هوای آن لحظه ات ...

اصل کلام :: این روز ها در فهم موضوعی به بن بست رسیده ام. نه دست و دلم به کار می‌رود ، و نه همزبانی هست که دوکلام حرف زد و حرف شنفت . هر بار که نیم رخی از امیدواری آمده و خواسته است جلوه گری کند ، دلیلی آمده و رنگ و رو از آن جلوه برده است . در همین هیاهو و کلنجار ، ناگاه این آیه آمد زیر لبم : «رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر» . مراجعه کردم به معنا و تفسیر اش ؛ و دیدم در این لحظه و نقطه از زندگی، تنها چیزی که می‌تواند مرا از این بن‌بست نجات دهد ، همان است که موسی (علیه السلام) در نهایت بیچارگی و اضطراب و انقطاع، آن لحظه از خدایش طلب کرد ... 

+ کاش این زمزمه ها اتفاقی نباشد ... 

  • سجاد ...

در پاسخ به این سؤال که خرد چیست؟ ـ فرمود : جام اندوه را جرعه جرعه نوشیدن تا به دست آمدن فرصت  +

  • سجاد ...

دیده اید گاهی انگار یک چیزی میخزد به جان آدم و می‌پیچد به تن آدم و مثل چنگیزِ مغول در تک‌تک رگها و سلول‌های آدمی می‌تازد و میسوزاند و غارت میکند و سر و تَهِ روح و روان آدم را به هم گره میزند ؟!
اینجاست که قلب ها سنگ میشود، چشمه‌های اشک میخشکد و حال و روز آدمی به بیابانی می‌ماند تفتیده و ترک خورده...
و کیست که نداند ما همان بیابانیم؟ و حسین علیه السلام _و اشک بر حسین_ آن ابری‌ست که سایه‌‌اش دامنه‌دار، وَ بارانش [آب رحمتی ست که شوره‌زار دل را میشوید و آنرا مستعد باروری میسازد که "مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ" ] ؟ ... [و به راستی اگر خداوند گریه را به انسان نبخشیده بود ، هیچ چیز نمی توانست کدورتی را که با گناه بر آینه ی فطرت می نشیند پاک کند]

و باز بعد از این محرم و صفر میمانم من و این بیابان، که اندک نمناکی‌اش، به تاراجِ هُرمِ سوزانِ جهنمی‌اش میرود!

+ گرچه یوسف به کلافی نفروشند به ما
بس همین فخر که ما هم ز خریدارانیم 🍃

  • ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۳
  • سجاد ...

هر آدمی قاعده‌ای دارد و اسلوبی ، که طبق آن ، روابطش را با  افراد ، پدیده ها ، پیشامد‌ها و تمایلات تنظیم میکند و سخت بتوان آدم را از این قواعد مألوف‌اش جدا کرد .
خوب که می‌کاوم ، اثرِ حسین علیه السلام را در خود اینگونه میابم که یگانه دلیلی است که میتواند بر قواعد تنظیم‌گرم _به خلاف‌ آمدِ‌ عادت_حکم‌ براند ؛ اگر چه نفوذش هنوز کم است و کند و ناکوک .

آورده‌ی محرم امسال را شاید، جلوه‌گری این کارکردِ کارراه‌انداز کفایت کند ...

  • ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۶
  • سجاد ...

سلام 🍃
امروز
در روز تولد بیست و چند سالگی
دقایقی را پشت درب اتاق عمل نشسته بودم 
منتظر ،
که اسمم را بخوانند و خودم را بسپارم به تیغِ جراحیِ یک پزشکِ ممکن الخطا .
فرصتی پیش آمده بود تا در این برزخ‌‌واره‌ ، بی‌هیچ دستاویزِ سرگرم کننده‌ای ، هرآنچه بر من گذشته را سر فصل‌وار تورق کنم ؛
و ذیلِ هر فصل، ماجراهایی بود از انتخاب‌ها و مکافات‌اش؛ از جبرها و تحمیلات‌اش.
و مرور میکردم احتمالات را
و  قطعی ترین آنها _یعنی مرگ را_
و این سوال ، که تولستوی بزرگ هم در اوج شهرت و محبوبیت‌اش ، پس از مشاهده مرگ برادرش ، نتوانست به آن فکر نکند :
[آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمی‌ای که در انتظارمان می‌باشد ، نابود نگردد ؟]
و این احتمالِ نه چندان بعید که
این پست _همین کلماتِ یکهوییِ پشت درب اتاق عمل_
یا هر پست دیگر این وبلاگ
میتوانست آخرین نوشته‌ی این صفحه باشد ؛ 

و این واقعیت عریان که [ زمستان است و بی برگی ؛ بیابان است و تاریکی] 
به هر حال
دعا کنید به حال جان و تنم ...
یا علی 🍃

  • ۲۰ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۰
  • سجاد ...

...

گلویی تشنه
جامی می
مسلمانی بلاتکلیف...

  • سجاد ...

نقل به مضمون
شنیدم که گفته شده
در زندگی یه نفحاتی پیش میاد
که هر کس اونو دریابه
و خودشو در معرض نسیمی از اون نفحات قرار بده
بارشو بسته و رفته ...
آقای الداغیِ عزیز و شهید ،
شما را و امثال شما را که میبینم
هیچ محملی برای توجیه وجودِ ذیجود خودم پیدا نمیکنم .
باز هم بقول قلی خان :[ تقاص از این بدتر ؟ ]

 

  • ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۵۲
  • سجاد ...

خداوندا
در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی
و ما تنهای تنهاییم
و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم
و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم ...
ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب