در شعلهی فراقی دیرین گداختن
و از دیگران گریختن
و عزمِ هجرت به شوق "تو" انگیختن
و در مژگان سیاه "تو" آویختن
از غیر گسستن
و به "تو" پیوستن
و رشتهی انس و الفت به زلف "تو" بستن ؛
... دستم را بگیر
+ [امروز روزِ تو بود] ؛ از همان اول، دم طلوع آفتاب ، که بی خبر ، صدای نمنم باران را شنیدم باید میدانستم که پیش قدم هایت را آب و جارو میکنند .
+ بقول آلبرکامو ، آنگاه که به معشوقه اش نوشت :" من هرگز در زندگی به اندازه الان که خودم را به تمامی به تو سپرده ام احساس امنیت نکرده ام."
ممنون که به موقع رسیدی 🙏😍
- ۱ نظر
- ۱۱ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵